پنجره‌ای رو به دنیایی از   آموزش سرگرمی انیمیشن بازی

درباره پدر علی در انیمیشن لوپتو که شبیه همه ماست…

وقتی اسم آقای کمالی یا همان پدر علی بیاید، اولین چیزی که به ذهن شما می‌رسد دقیقا چه چیزی است؟ شما پدر علی را چطور شخصیتی دیدید؟

شاید اولین نکته‌ای که در مورد آقای کمالی بیش از هر چیز نقش دیگری در موردش به چشم می‌آید، پدر بودن او باشد. آقای کمالی با این‌که بعضی از لحظه‌ها کمی بدعُنُق و غمگین است و به‌دلیل مشکلات پیش‌آمده به اندازه کافی خوش‌اخلاق نیست، اما همیشه سعی می‌کند پدر خوبی برای علی و دکتر خوب و دلسوزی برای بچه‌های آسایشگاه روانی باشد. پدر علی همیشه در تلاش است تا در هر نقش و جایگاهی که دارد، بهترینِ خودش باشد. یعنی هم بتواند بابای خوبی برای علی باشد، هم با زنده نگه داشتن یاد همسرش که فوت شده تلاش می‌کند حتی در نبود او هم همسر خوبی باشد و از همه مهم‌تر در فیلم لوپتو، او می‌خواهد بهترین دکتری باشد که با روش درمانی تازه که اسمش را اسباب‌بازی درمانی گذاشته است، به بهبودی حالِ خوب بچه‌های آسایشگاه بپردازد.

آدم‌های معتقد به «همیشه بهترین خودت باش»

کم نیستند آدم‌هایی که با وجود همه شکست‌ها و موانع باز سعی می‌کنند تا بهترینِ خودشان باشند. البته گاهی ناامید و خسته، از ادامه دادن منصرف می‌شوند. آدمیزاد حق دارد که گاهی احساس شکست کند، از این بابت غمگین شود و نورِ امیدواری‌اش به سمت تاریکی بود. اما در کنار تجربه همه این احساس‌ها باید بداند که نباید از تلاش برای ایستادن در سمت درست هر ماجرایی ناامید شود. پدر علی هم در لحظه‌های زیادی هم احساس امیدواری دارد و هم ناامیدی به دلش راه می‌دهد. با این حال، هیچ‌وقت از مسیری که در آن قرار دارد، یعنی کمک به بیماران آسایشگاه از طریق ساخت اسباب‌بازی ناامید نمی‌شود. او در درستی مسیری که قدم در آن گذاشته است، شکی ندارد.

ما شبیه همیم؛ گاهی غمگین، گاهی پرامید

همه ما هم گاهی مثل پدر علمی -آقای کمالی- دوست داریم چیزی برای خودمان بسازیم و از آن مراقبت کنیم. آقای کمالی با حضور بچه‌های آسایشگاه روانی، کارگاه کوچک اسباب‌بازی‌اش را می‌سازد. و به خاطر همین هدف است که تلاش می‌کند تا اسباب‌بازی‌های تازه‌ای بسازد. کسی که هدفی هم داشته باشد، از شکست آن غم به دلش راه می‌دهد. برای همین است که آقای کمالی یکهو از بسته شدن کارگاه اسباب‌بازی این همه احساس غصه و شکست دارد. با این‌که تلاش می‌کند تا به بقیه نشان بدهد که ناامید نشده و دوباره کارگاه را به روزهای خوش قبل برمی‌گرداند، اما در خلوت خودش مدام می‌پرسد که کجای راه را اشتباه رفته است. حق هم دارد، آدم غصه چیزهایی را می‌خورد که برایش اهمیت دارند. احتمالا برای شما هم پیش آمده که گاهی حرصِ بخورید که چرا نمره امتحانی که خیلی برای آن زحمت کشیدید به خاطر چندتا بی‌دقتی جزئی از دست دادید. ما حق داریم که بابت نتیجه گرفتن غمگین و ناامید شویم، اما نباید اجازه بدهیم ناامیدی مثل یک سیاهچاله یا باتلاق طوری ما را در خودش ببلعد که نتوانیم بیرون بیاییم.

اشکالی ندارد اگر زیر پتو و دور یا سرویس بهداشتی مدرسه، دور از چشم بقیه می‌زنیم زیر گریه و به زمین و زمان بدوبیراه می‌گوییم، فقط نباید اجازه بدهیم این حالِ بعد خیلی طول بکشد. به همین خاطر بابای علی شبیه خیلی از ماست. بین امیدی و ناامیدی. بین تلاش و منصرف شدن. البته بعد از پشتِ سر گذاشتن پلمپ کارگاه اسباب‌بازی و پیدا کردن خرابکار دوباره مصمم می‌شود به ادامه روش درمانی و درست کردن قشنگ‌ترین لوپتوها. بابای علی انگار قرار است به ما بگوید «غصه نخور عزیز جان… کی دیده شب بمونه.»

 

نکات کلیدی